کارآفرینان برای رشد موفقیت آمیز شرکت های خود باید اصول اساسی اقتصادی را درک کنند. در برخی موارد، آنها ممکن است کسب و کار خود را تأسیس کرده باشند و حتی بدون درک دلایل منطقی - یا حتی احتمالاً با نقض آنها - به سوددهی رسیده باشند. اما با گسترش کسب و کار، نقص در درک اصول اولیه می تواند شرکت را بزرگ کرده و تحت تأثیر قرار دهد. برای اطمینان از موفقیت بلندمدت، مالکان باید اصول کلیدی اقتصادی را در استراتژی بازار خود اعمال کنند. این قواعد اساسی اساس هر گونه تحلیل اقتصادی و انتخاب برای رشد را تشکیل می دهند.
چند اصل کلیدی در قلب تحلیل اقتصادی نهفته است. درک این مفاهیم و اینکه چرا آنها به همان شکل کار می کنند به بسیاری از شبهات پاسخ می دهد که چشم انداز کسب و کار خود را تجزیه و تحلیل می کنید. هر جنبه ای از جمله تعیین قیمت، بازاریابی برای مشتریان، گسترش خطوط تولید و برنامه ریزی استراتژیک تحت تأثیر این اصول قرار می گیرد.
هفت اصل مهم برای درک عبارتند از:
با هر دارایی مالی، هر چه ریسک فرض شده بیشتر باشد، بازده مورد انتظار برای به دست آوردن سرمایه گذاران باید بالاتر باشد. و هیچ شرکت تجاری پرخطرتر از یک تجارت کوچک وجود ندارد. بیشترین تعداد ورشکستگی ها و تعطیلی ها مربوط به مشاغل کوچک است. جریان های نقدی و بازدهی یک صاحب کسب و کار کوچک بسیار بیشتر از شرکت های بزرگ است.
اما بالاترین بازده نیز از نظر تاریخی به سرمایه گذاران کسب و کار کوچک تعلق می گیرد. میانگین اسمی بازده سالانه سهام شرکت های کوچک در 70 سال گذشته 17.7 درصد بوده است، در حالی که این رقم برای سهام عادی شرکت های بزرگ 12.5 درصد است. برای رشد و جذب سرمایه، صاحبان کسبوکار باید برنامههای تجاری خود را تنظیم کنند تا احتمالات شکست را در مقابل نرخ بازدهی بالاتری که در صورت موفقیت کسبوکار به دست میآید، بسنجند.
منفعت حاشیه ای یک فعالیت، سود حاصل از انتخاب عرضه مقدار اضافی از آن خدمات یا کالا است. هزینه نهایی هزینه اضافه کردن آن مقدار اضافی است. وقتی منافع حاشیه ای یک فعالیت بیشتر یا مساوی هزینه های نهایی باشد، سود وجود دارد. هنگامی که سود نهایی یک فعالیت با افزایش هزینه نهایی برابر شود، سود کل فعالیت در بالاترین سطح خود قرار می گیرد و افزایش بیشتر تولید منجر به زیان می شود.
هنگامی که یک محصول جدید در حال توسعه است، هزینه هر واحد تولید از سود نهایی فراتر می رود. هنگامی که تولید انبوه هزینه نهایی را کاهش می دهد، سود حاشیه ای بیشتر منجر به سود می شود. وقتی آنقدر تولید می شود که بازار اشباع می شود و برای فروش بیشتر باید قیمت را کاهش داد، یا زمانی که نیاز به افزودن فضای تولید، تجهیزات و کارگران باشد، هزینه نهایی می تواند دوباره از سود حاشیه ای فراتر رود.
در عملیات یک کسب و کار نفوذ می کند و مستلزم آن است که شرکت ها به طور دقیق تجزیه و تحلیل کنند که چه مزایای حاشیه ای می تواند از هر فعالیت حاصل شود. به عنوان مثال، ارتقاء بسته بندی می تواند مزایای قابل توجهی برای یک شرکت تولید کننده محصولات مصرفی داشته باشد، اما نه برای شرکتی که محصولات صنعتی را به عنوان قطعات جایگزین استفاده می کند. افزایش نرخ دستمزد ممکن است کارکنان بهتری را حفظ یا جذب کند، هزینه های استخدام یا آموزش را کاهش دهد و خدمات مشتری را بهبود بخشد.
هر تصمیمی تفاوت بین هزینه و بازده آن فعالیت در مقایسه با بهترین جایگزین است. برای صاحب یک کسب و کار کوچک، یک هزینه فرصت کلیدی، سود از بین رفته از پولی است که برای شروع و اداره کسب و کار استفاده می شود. هنگام تصمیم گیری برای رشد یک کسب و کار باید هزینه های فرصت را در نظر گرفت. قبل از سرمایه گذاری در یک محصول، خدمات یا فعالیت جدید، نه تنها هزینه ایجاد، بلکه راه های دیگری را نیز در نظر بگیرید که پول می تواند سرمایه گذاری شود، و اینکه کدام گزینه بیشترین فرصت را فراهم می کند.
هزینه های غرق شده هزینه هایی هستند که پس از تصمیم گیری غیرقابل جبران هستند و نباید تاثیری بر تصمیمات بعدی داشته باشند. هزینههای کاهشیافته شامل پرداختهایی مانند اجاره، سربار عمومی و حقوق است که صرفنظر از اینکه شرکت محصولات زیادی را بفروشد یا کم، ادامه خواهد داشت. آنها همچنین شامل مخارج تحقیق و توسعه گذشته برای یک محصول جدید بالقوه هستند. هزینه های ثابت باید در تصمیم گیری از هرگونه در نظر گرفتن هزینه حذف شوند زیرا قابل جبران نیستند. درک کامل این موضوع اغلب برای مالکان مشکل است. آنها گاهی اوقات به اشتباه این هزینه ها را در تجزیه و تحلیل تصمیم گیری در مورد هزینه های اتخاذ یک دوره اقدام می کنند. به عنوان مثال، هزینههای ذخیرهسازی یک محصول جدید نباید شامل اجاره انبار باشد، اگر محصول در انبار موجود نگهداری میشود که قبلاً اجاره بهای آن پرداخت شده است.
تقاضا رابطه بین مقدار مورد نیاز یک کالا و قیمت آن و همچنین سود نهایی یک کالا توسط مشتریان است. مقدار تقاضا با قیمت تعیین می شود و با تغییر قیمت تغییر می کند. هر چه هزینه یا قیمت یک کالا کمتر باشد، مصرف کنندگان بیشتر کالایی را خریداری خواهند کرد. کل تقاضا برای یک کالا یا خدمات بر اساس سلیقه و ترجیحات، تعداد خریداران در بازار، قیمت کالاهای مرتبط، سطح درآمد و انتظارات خریدار و موارد دیگر تعیین می شود.
عرضه منعکس کننده مقداری از کالا در یک زمان معین به بازار است. هزینه ای که صاحب کسب و کار برای تامین کالا دارد یک عامل است. عرضه کل متاثر از هزینه منابع، تعداد فروشندگان در بازار، قیمت کالاهای مرتبط، سطح فناوری و انتظارات و موارد دیگر است.
نکته کلیدی این است که بین تغییر در مقدار تقاضا و خود تقاضا تفاوت قائل شویم. مقدار تقاضا تنها زمانی تغییر می کند که قیمت تغییر کند. زمانی که تقاضا تغییر کند، افزایش یا کاهش واقعی تقاضا در تمام سطوح قیمتی وجود دارد. تعیین نوع تقاضا برای یک محصول بر سطوح تولید و تجزیه و تحلیل توسعه تأثیر می گذارد. فقط قیمت مقدار تقاضا و عرضه را تغییر می دهد. مجموعه ای از عوامل دیگر باعث می شوند که تقاضا یا عرضه کل تغییر کند.
این مشخص می کند که در هنگام تغییر قیمت، چه مقدار تقاضا تغییر می کند. وقتی قیمت افزایش می یابد، مقدار تقاضا کاهش می یابد - اما چقدر؟ اگر تقاضا کشش باشد، ممکن است کاهش زیادی پیدا کند، زیرا به افزایش قیمت حساس است. اگر تقاضا بی کشش باشد، افزایش قیمت تقاضا را کاهش نمی دهد. به عنوان مثال، تقاضا برای اکثر خدمات پزشکی غیرکشش است، زیرا جایگزینی وجود ندارد یا تعداد کمی وجود دارد. تقاضا برای موز کشسان است، زیرا قیمت های بسیار بالاتر مصرف کنندگان را به گزینه های دیگر سوق می دهد. الگوهای قیمت گذاری برای کارآفرینان باید بر اساس میزان ارزشی که مصرف کنندگان برای محصول یا خدمات قائل هستند و چه جایگزین هایی وجود دارد، باشد.
این مبتنی بر این واقعیت است که کشش تقاضا می تواند برای گروه های مختلف مشتریان متفاوت باشد. این امر مستلزم آن است که شرکت مقداری قدرت انحصاری داشته باشد و همچنین بتواند بازار خود را بر اساس کشش های مختلف تقاضا تقسیم کند. یک شرکت همچنین باید بتواند از فروش کسانی که با قیمت های پایین تر خرید می کنند به کسانی که با قیمت های بالاتر خرید می کنند، جلوگیری کند. به عنوان مثال، خطوط هوایی می توانند از افراد تجاری نرخ های بالاتری دریافت کنند، زیرا این مشتریان گزینه های کمتری برای سفر دارند (و سرمایه های شرکت را خرج می کنند، نه پول خودشان). مسافران تجاری نسبت به مسافران تعطیلات تقاضای کمتری دارند، زیرا می توانند راحت تر به سفرهای خودکار یا سایر گزینه های سفر تغییر دهند.
اگر شرکت ها بتوانند ارزشی را که مصرف کنندگان برای کالاهای خود قائل هستند شناسایی کنند، می توانند قیمت متفاوتی داشته باشند. با تمرکز بر قیمت گذاری مبتنی بر ارزش به جای قیمت گذاری مبتنی بر هزینه، آنها می توانند سود خود را افزایش دهند.