بسیاری از قهرمانان انیمه توسط تراژدی ساخته می شوند. شرایط دوران کودکی آنها کمک کرد تا آنها را به قهرمانان شجاعی تبدیل کنند که در آرزوی جلوگیری از تحمیل همان سختی بر مردم بیگناه هستند. با این حال، برخی از شخصیتها هستند که تا حد زیادی توانستهاند از رنج معمولی مرتبط با قهرمان شدن چشمپوشی کنند.
با احاطه پدر و مادر مهربان، جامعه ای پر جنب و جوش، و گاهی اوقات حتی ثروت قابل توجهی، پیشینه آنها رشک برانگیز است و به آنها کمک کرده تا به افرادی با ثبات تبدیل شوند. با این وجود، ویژگیهای والای آنها نشان میدهد که قهرمانان داستان همیشه نیازی به جعل شدن از آتش ندارند تا جامعه را از شر محافظت کنند.
به غیر از یک پدر غایب، جوسوکه دوران کودکی بهتری نسبت به هر قهرمان دیگری در ماجراجویی عجیب جوجو داشت. موریو در بیشتر عمرش جامعه ای با ثبات بود که به ندرت مشکل داشت. حتی زمانی که یوشیگیج کیرا شروع به کشتن کرد، قتل های او تا حد امکان محتاطانه بود بنابراین توجه او را به خود جلب نکرد.
در نتیجه، جوسوکه به یک مرد جوان نسبتاً سازگار بزرگ شد که به دنبال انجام کار درست بود. او رفتار خود را بر اساس الگوی ناشناس که در کودکی در کولاک به او کمک می کرد، طراحی کرد.
از بین تیم هفت و احتمالاً کونوها 11 ناروتو، ساکورا بهترین دوران کودکی را داشت. پدر و مادرش اگرچه نسبتاً درگیر نبودند، دوست داشتنی بودند و خانواده ای باثبات را فراهم کردند که او همیشه می توانست به آن بازگردد. در نهایت، بزرگترین مشکلات ساکورا از خود او بود.
به عنوان مثال، وسواس او نسبت به ساسوکه تقریباً او را به قتل رساند، اگرچه گزینه های قابل قبول تری وجود داشت که او می توانست دنبال کند. بعلاوه، تلاش برای "همگامی" با رفقای او یک کار احمقانه بود زیرا هر دوی آنها تناسخ شینوبی های باستانی بودند.
One Piece D. Luffy ممکن است بدون پدر و مادرش بزرگ شده باشد، اگرچه او هنوز دوران کودکی شگفت انگیزی داشت. علیرغم اینکه او با راهزنان کوهستانی زین شده بود، از مسئولیت خود برای انجام ماجراجویی با "برادران" جدیدش، آس و سابو، شانه خالی کرد.
در نهایت، پیوندهایی که پسران با یکدیگر ایجاد کردند ماندگار شد، به این معنی که آنها منابع ارزشمندی برای لوفی خواهند بود که در آینده با آنها تماس بگیرد. به عنوان مثال، آس در از بین بردن گردان های باروک ورکز مفید بود و سابو جای لوفی را در بازی های Dressrosa گرفت تا بتواند دوفلامینگو را بیشتر دنبال کند.
My Hero Academia's Bakugo در طول دوران کودکی خود موفقیت زیادی داشت. او که یک اعجوبه طبیعی بود، از ویژگی "انفجار" خود استفاده کرد تا خود را در راس محافل طبقاتی و اجتماعی خود قرار دهد. این به این معنی بود که یک فرد وفادار دائماً او را دنبال می کرد و هر کاری می خواست انجام می داد.
باکوگو از موقعیت خود برای تمسخر و قلدری ایزوکو میدوریا استفاده کرد. با وجود این، میدوریا همچنان او را دوست صمیمی می دانست و با حمله یک شرور لجن، او را نجات داد. همانطور که باکوگو بزرگتر می شود، روحیه رقابتی او هنوز به هیچ وجه کاهش نیافته است.
ایچیگو بلیچ دوران کودکی نسبتاً بدون حادثه ای داشت. او مانند هر دانشآموز دیگری در کلاسهای درس شرکت میکرد، دوستان انگشت شماری داشت و هر شب نزد خانوادهای مهربان به خانه میآمد. در نتیجه، او تا اولین ورود Hollows شاهد بدبختی های زیادی نبود.
شرایط تربیت ایچیگو ممکن است مسالمت آمیز بوده باشد، اگرچه آنها نقش اساسی در شکل دادن به او داشتند. این به ایچیگو چیزی برای مبارزه و دلیلی برای مقابله با هیولاهای ماوراء طبیعی از قلمروی متفاوت و همچنین تاریکی درون روح خود داد.
Meliodas پسر شاه شیطان در هفت گناه مرگبار بود. قابل درک است که این امر با مقدار قابل توجهی از اعتبار در میان مردم او و همچنین بهترین مربیان نامقدس که می توان امیدوار بود از آنها بیاموزد، همراه بود.
ملیوداس در جوانی خود چنان سخت جنگید که عملکرد او به عنوان نمونه ای برای ده فرمان و برادر خود زلدریس بود. پس از خیانت به پدر و مخالفت با مردمش، بسیاری از تغییر عقیده او زخمی شدند و او هرگز سزاوار امتیازی که در آن متولد شده بود، نبود.
Death Note's Near ممکن است یتیم بوده باشد، هر چند دوران کودکی او بسیار دیدنی بود. او که در L's Wammy House بزرگ شد، برای تبدیل شدن به جانشین کارآگاه آماده شد و در نهایت در جایی موفق شد که خیرخواهش شکست خورده بود.
فقدان احساسات نیر تقریباً هیچ چیز او را آزار نمی داد و به ویژه برای رویارویی با شروری که می توانست دیگران را بدون دست زدن به آنها بکشد مفید بود. با دسترسی به مدرسه و فناوری که در نهایت به جلب نور کمک کرد، Near تبدیل به موفقترین کودک در این مجموعه شد و به فرقه مرگ در حال رشد پیرامون Kira پایان داد.