فیلم بره یا Lamb به نوعی در ادامه جریانی از فیلمهای ترسناک سالهای اخیر قرار میگیرد که داستانشان در یک جهان تکافتاده رخ میدهد. چشماندازهایی که معمولا به دلیل موقعیت جغرافیایی یا بخاطر قوانین و اعتقاداتی خاص، دور از جامعه عادی پیرامون هستند. فانوس دریایی (The Lighthouse) رابرت اگرز و میدسامر (Midsommar) آری استر را میتوان به عنوان دو نمونهی برجستهی این نوع فیلمها مثال زد. شخصیتهای مذهبی قدرتمند یا رهبران فرقهای عجیب و غریب، معمولا بر مبنای قوانین اخلاقی و مذهبی سختگیرانه خود، جهان کوچک این فیلمها را تعریف میکنند (میدسامر، The Other Lamb و Apostle). اما در برخی دیگر از این نمونهها، جغرافیای بکر و دورافتاده نقش اصلی را در روایت فیلم به عهده دارد. از این منظر، بره، به دستهی دوم تعلق دارد. فقدان ارتباطهای انسانی و اجتماعی در این فیلمها معمولا بستری برای آشکار شدن شیاطین درون است. جایی که شخصیتهای تنها و تکافتاده این فیلمها، به تدریج به ورطه جنون سقوط میکنند.
بره یا Lamb به نوعی در ادامه جریانی از فیلمهای ترسناک سالهای اخیر قرار میگیرد که داستانشان در یک جهان تکافتاده رخ میدهد. چشماندازهایی که معمولا به دلیل موقعیت جغرافیایی یا بخاطر قوانین و اعتقاداتی خاص، دور از جامعه عادی پیرامون هستند
بره از میانه به بعد نشان میدهد که برنامهی چندانی برای بسط ایده اولیه خود ندارد. به همین دلیل است که فیلمنامه در میانه، با ورود یک شخصیت جدید سعی میکند روایت خود را در مسیر تازهای پیش ببرد
به عنوان یک نمونه میتوانیم به یورگوس لانتیموس یونانی اشاره کنیم. لانتیموس در جایی که ایده غیرمعمول خود را به درستی بسط میدهد و به آن عمق میبخشد، فیلمی میسازد که هنوز بعد از ده سال میتوان از آن صحبت کرد (دندان نیش). اما فیلمی مثل خرچنگ که ایده بکر خود را در مسیرهای قابل پیشبینی و سطحی رشد میدهد، به راحتی به مرور زمان از جایگاه اولیه خود نزول پیدا میکند. بره از میانه به بعد نشان میدهد که برنامهی چندانی برای بسط ایده اولیه خود ندارد.
به همین دلیل است که فیلمنامه در میانه، با ورود یک شخصیت جدید سعی میکند روایت خود را در مسیر تازهای پیش ببرد. بخشی که ضعیفترین قسمت فیلم را شامل میشود. فیلمی که میان یک ملودرام کمحرف و خلق یک فضای هراسآور فولکلوریک معلق است. در واقع بنظر میرسد که خط داستانی ترسناک فیلم، بیشتر در خدمت بخش ملودرام آن است. اما فیلم در هیچ کدام از این دو بخش موفق نمیشود که به انتظارات مخاطبان خود پاسخ بدهد. انحرافهای فیلم از پیرنگ داستانی اصلی آن نشان میدهد که جوهانسون برنامه چندانی برای عمق بخشیدن به ایده خود ندارد. به همین دلیل است که فیلم علاوه بر تغییرات غیرمنطقیای که در مسیر داستان ایجاد میکند، تلاش دارد به موضوعات مختلفی سرک بکشد.
در مجموع روابط میان کاراکترها با سردی عامدانهای نمایش داده میشود که در برخی لحظههای فیلم شکلی آزاردهنده پیدا میکند. اما هرچقدر کاراکترهای انسانی عاری از عاطفه و احساس هستند، مجموعه حیوانات داخل فیلم در بیشتر موارد عملکردهای احساسی تاثیرگذارتری دارند. به عنوان نمونه مادر بره فیلم را یه باد بیاوریم که چگونه نومیدانه فرزندش را از اینگوار و ماریا میخواهد. او در سکوت - به سبک یک فیلم وحشت واقعی درباره مادر بودن – گویی خطاب به ماریا میگوید: «بچهام را پس بده».